سلا م من هما هستم.دوس دارم دلنوشته ها و یادداشت روزانه مو اینجا ب اشتراک بزارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.
امشبم مثه همیشه غمگین و دلگیره.گله ای نیست.چقد بده حس کنی وجودنداری .خدایا دیگه تاب ندارم ببر منو
.
گریه هم بر غم این فاصله مرهم نشود
مثل یک قهوه که از تلخی آن کم نشود
.
روز و شب پیش همه روی لبم لبخند است
تا حواس احدی جمع به بغضم نشود
.
آرزو میکنم ای کاش دلش چون مویش
پیش چشم کسی آشفته و درهم نشود
.
من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی
گیر لحن بم مردانه ی محکم نشود
.
شده حتی به دعا دست برآرم که: "خدا
برود مشهد و برگردد و اًدم نشود
.
خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید
مهربان تر بشود، تازه اگر هم نشود-
.
با من ساده همین بس که مدارا بکند
عاشقم هم که نشد، خب به جهنم! نشود
.
.
.#نفیسه سادات موسوی
.
.
بعضی وقتا حس میکنم شبام قرار نیس صب شه.چقد از این شبا بدم میاد.مثه این می مونه تو تنهایی بشینی یه جایی که اطرافت یه دیوار خیلی بلند کشیده باشن نه دری نه پنجره ای ادما میدونن تو اون تویی اما رد میشن.چون تنهایی تو براشون مهم نیس برای کسی مهم نبودن خدایا خیلی سخته.خدایا به قول شاعر من به انتهای بودنم رسیده ام. چقدر اینجوری روز رو به شب رسوندن بده خدایا راکد بودن بده ایستا بودن بده.خدایا من اینجام تو نگاهم کن تو بغلم کن.گاهی حس میکنم من اضافیم .خدایا کی این حس در من می میره کی روز من میرسه کی میخای دستمو بگیری و ببری .نه تو خونواده که تو دنیات جایی ندارم منو ببر ...بزا کنار تو ارامش بگیرم خوب من.
سلام امروز روز دلگیری بود چون مامان خونه نبود.من موندم ادما چطور نبود همیشگی مادرشون رو تاب میاره هر چی سعی کردم شاد باشم نتونستم.ماما یه روز نبودت برام غم عمیقی بود دوست دارم زنده باشی...